سفارش تبلیغ
صبا ویژن

السلام علیک یا ابا عبدالله
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
السلام علیک یا ابا صالح المهدی

طوفان گرفت، نام شما سربلند شد
تا نیزه نیزه سوی خدا، سر ، بلند شد
از برْکت تو بود اگر ماجرای زخم
سر باز کرد، تازه شد از سر، بلند شد
هردل که از مصیبت و عشق تو سهم برد
آتش گرفت،سوخت و یکسر بلند شد
یک رستخیز سرخ که دنیا نیاز داشت
از عمق لحظه های مکرر بلند شد
در قحطْ سال عشق، کسی سر بلند کرد
«معروف» در مقابل «منکر»، بلند شد
تا پا نهاد روی گلویت، حضور زخم
آه از نهاد تشنه ی خنجر بلند شد
خونت وزید در رگ تاریخ و بعد از آن
تا بود و هست، نام شما سربلند شد
خدیجه پنجی

یک - زور که نیست،وقتی نمی شود یعنی نمی شود. حالا هزار بار هم بنشینی پشت مانیتور و نوک ِ انگشت فرسایی کنی؛ حالا یک دفتر صد برگ - یا نه، دویست برگ – بگذاری جلوی خودت و قلم فرسایی کنی...آخرش تو می مانی و دکمه دیلیت؛ تو می مانی و سطرهای خط خطی. محرم و غیر محرم هم نمی شناسد، وقتی نمی شود یعنی... نمی شود! خیلی از وبلاگها به احترام این روزها سیاه پوش شده اند؛ آنوقت وبلاگی همه سال سیاه باشد و ... بویی از محرم نبرد. بی لیاقتی که شاخ و دم ندارد...همین شکلی است دیگر! نه حق محرم را ادا کردیم و نه،دهه فجر را. حالا هم مانده ایم و یک وسعت بی انتها:حسرت،حسرت،حسرت... خیر نبینی قلم!

دو - چند روز پیش همراه بچه های وبلاگ نویس دفتر توسعه وبلاگهای دینی، در محضر مادر مرحوم حسن نظری بودیم. من که به شخصه با وجود مشغله ای که بود، برای عرض تسلیت و استفاده از صحبتهای ایشان هر طوری که بود خودم را به جلسه رساندم و انصافا هم استفاده کردیم. مشروح بحث هایی که شد را باقی رفقا در وبلاگهایشان ثبت کرده اند؛ قصد ندارم حرفهای گفته شده را تکرار کنم فقط دور از انصاف دیدم که از سرکار خانم نقویان - به خاطر وقتی که در اختیار دوستان گذاردند- و از دوستان دفتر توسعه -که انصافا زحمت می کشند- تشکر نکنم. اجرشان با خود آقا! ( آخ که چقدر دلم تنگ است برای «سلام آقا»یی نوشتن!)

سه - راستش... آمده ام به حلالیت طلبی! رسم است آخر؛ هر که راهی سفری است می افتد به تب و تاب وا نهادن حق مردم از گردنش.حالا مقصد هم اگر زیارتگه امام معصومی باشد، که دیگر حلالیت طلبی اوجب واجبات است. به لطف سلطان علی بن موسی الرضا(ع)، راهی مشهدم. نمی گویم طلبیده شده ام چون تا کنار مدفن نورانیش، اعمال زیارت به جا نیاوریم و عرض ادب نکنیم؛ معلوم نخواهد شد! دعوت نشده باشیم آخرین لحظه هم می توانند برمان گردانند. با اینکه دو سه روز دیگر راهی خواهیم شد اما چون عازم تهرانم و احتمالا دسترسی به نت نخواهم داشت، امشب به حلالیت طلبی آمدم...
حلالم کنید به خاطر تک تک لحظاتی از عمرتان که گذشت بر سر این دفتر سیاه باران خورده! به خاطر سوزش چشم هاتان بعد از خواندن پستهای طولانی! به خاطر هزینه ای که بازشدن این وبلاگ و – احیانا- کامنت گذاشتن در آن، به رقم های قبض تلفنتان اضافه کرد! ... به خاطر همه چیز حلالمان کنید.

چهار- نائب الزیاره خواهیم بود؛ان شاء الله.شما نیز دعا بفرمایید که زیارت با معرفتی برای ما و رفقای ما رقم بخورد. دعا بفرمایید سلاممان را – لااقل- آنجا جواب بگیریم. هر چند "ما کجا و دیدن آقا"، ولی به قول علیمی:
ناز است "لن ترانی"اش ای دل، غمین مباش
جز او کسی تو را "ارنی"گو نمی کند

پنج- معمولا در سفرهایی که می روم خاطره نگاشت هایی به یادگار می نویسم.شاید هم در طول سفر مجالی دست داد و ناگفته های این مدت را مکتوب کردم.به هر حال اگر عمری بود و بازگشتی در کار، اگر حالی بود و حسی برقرار، به جبران گوشه ای از بی کران لطف سید الشهدا و سلطان سریر ارتضاء(علیهماالسلام) ان شاء الله مطالبی پست خواهم کرد...و من الله التوفیق.

شش- یا علی!

گرفته ام به سر دستهای خود، جان را
نشان دهید به من، جاده خراسان را ...



چهارشنبه 85 بهمن 18 ساعت 1:0 صبح | محب شما: ایمانه | یادگاری